زندگي
زندگي ، پيچش پيچكي ست بر شاخسار زمان زندگي ، آواز بي مرزي ست بين گريستن و خنديدن زندگي ، سرشار از لحظه هاي سادگي و عبور حس آزادي ست و شادي خواب پروازي كه رويايش هميشگي ست .
View Article...
دلتنگي را نمي توان در قامت تن خلاصه كرد پناهش دريايي ست كه در وجود تنهايي ساده مي شود.
View Articleفصل سادگي
مي نشينم لب گلدان تفكر تا كمي زاده شوم ، تا بسان گل و برگ من برويم از عبور تن بيداري خويش مي نشينم تا كمي خاك شوم ، و از آن خاك گرا ن من برويانم درختي بي نشان مي نشينم من به شوق آفتاب تا از آن خاك بر...
View Article...
سادگي ام را كتمان نمي كنم دلتنگي ام را كتمان نمي كنم نفرتم را كتمان نمي كنم اگر گلويم را ببندند ، راهي به جز فرياد كشيدن خواهم داشت؟ من ، معجزه را كتمان نمي كنم
View Articleدر ساعت سكوت مقدس
خشم وخروش اينجا هزار مشت ، در هيئتي به وسعت جنگل خشم و خروش را تصوير كرده اند و حرف عشق را در گوش جنگل نور باران تكرار مي كنند. و هر نسيم، در گذر خويش از اين خاك عطر خون را جرياني دوباره مي بخشد. اينجا...
View Articleدر ساعت سكوت مقدس
چشمه حيات پرنده خونين بال عشق در ملاك رهايي! از چشمه ي دستانت، كه در گدار گرفته ي صبح مي جوشد حيات مي جويم. ترانه ي پا در گريز موج در ملاك اضطراب! از تبش بي امان قلبت كه استغاثه ي آب را به سينه ي ساحل...
View Articleدر ساعت سكوت مقدس
حضور انگار تمامي طوفان ها از گلوي تو مي آيند و سرخي تمام گلها از قلب توست دست بزرگ نجات ! دست بزرگ نجابت ! من در كنار تو مرگ را چنان حقير مي بينم كه نفرت شيطان را بر تيغ برهنه ي خنجرم به حسرتي تلخ...
View Articleدر ساعت سكوت مقدس
دلت را بر دار مي كشند تا مگر ارزش عشق را انكار كرده باشند. در آستانه ي خونين بامداد، آفتاب در گردش هذياني خود از رازي جنون آميز مي گذرد، و شب... خسته و عبوس، در بستر وهمناك خود مي غلتد. دلت را بر دار...
View Articleمحکومم
به گناهی که نکردم محکومم نه سموری را آزردم نه گلی را چیدم لیک محکومم که در این دایره انس نمانم دیگر
View Article