خشم وخروش
اينجا هزار مشت ،
در هيئتي به وسعت جنگل
خشم و خروش را تصوير كرده اند
و حرف عشق را در گوش جنگل نور باران
تكرار مي كنند.
و هر نسيم، در گذر خويش از اين خاك
عطر خون را
جرياني دوباره مي بخشد.
اينجا هزار مشت ،
در هيئت هزار عشق،
به سرايش آزادي انسان نشسته اند.
با كلامي كه طعم خون را
در كسالت آفتاب جاري نموده است.
وياد سرودشان هر از گاهي يكبار ،
خاكستر مرگ را
از چهره مردگان شهر پاك مي كند.
اينجا هزار مشت ،
در تداوم يك فرياد ،
به انتظار سبزي جنگل نشسته اند،
به انتظار وحدت انسان،
پرواز كن،
در پهنه اي به وسعت آفاق،
تا شط جاري خون .
از كتاب"در ساعت سكوت مقدس "