چشمه حيات
پرنده خونين بال عشق
در ملاك رهايي!
از چشمه ي دستانت،
كه در گدار گرفته ي صبح مي جوشد
حيات مي جويم.
ترانه ي پا در گريز موج
در ملاك اضطراب!
از تبش بي امان قلبت
كه استغاثه ي آب را به سينه ي ساحل مي كوبد ،
حيات مي جويم.
در لحظه اي كه نگاهت
حقيقت ثانيه ها را مي يا بد ،
و التماس خشمگين خود را
در نفرتي ابدي مي نوشد
اي تجسم طاقت ، در ملاك ستم!
از چشم بي پناهت
كه عطش خاموشي مرا
خورشيدي دوباره مي بخشد،
حيات مي جويم.